محل تبلیغات شما



دسترسی به اینترنت بلی ولی دل و دماغی برای نوشتن خیر! کاش دهانی داشتم که به نفرین باز می شد، کاش پشتِ آن لباس پنهان نشده بودی! کاش این قدر وقیحانه برخورد نمی کردی دل و دهانم فقط به دعایت باز می شود. از خدا شفای دلت را می خواهم. امیدوارم بخشیده شوی هرچند برای خودت هم، حتماً محال به نظر می رسد!


تو گویی قصدش از ابتدا همین بوده، دانی بپاشد، سیبی بگذارد، تو را از جایی که بودی جابجا کند، نه از درون به بیرون، این بار از بیرون به درون، که:

تو جهانِ اکبری، عالم جهانِ اصغر است

از من بپرسی معنیِ این جمله ها چیست؟ نمی توانم برایت ترجمه و تفسیر کنم. انگار شعری را شنیده ای، ترانه ای را به زبانی دیگر شنیده ای و حالا در تکاپوی آموختنِ الفبای آن زبانی* تا روزی آنها را بهم بچسبانی و واژه ها را بسازی و جمله ها  را قطار کنی و وقتی اشراف پیدا کردی، بتوانی درکش کنی

_____________________________________________

 

*پاندا این کار ها را کم نکرده ای :))))


چنین گفت پیاژه و چنان گفت فروید و همینطور هر روز که بیدار می شود، فیلم سینمایی بلندی را کارگردانی می کند تا شب! در این فیلم بخش های موزیکال، کمدی، تراژدی و حتی سینمای وحشت به وضوح دیده می شود. بازیگران عروسکهایی در سایز های مختلف برگرفته از انیمیشن های متفاوتند، بازیگر اصلی کوآلا و سیاه لشکری بنام پاندا که شغل اصلی او در پشت صحنه و تدارکات است.
بلند بلند که حرف می زنم، از هر چند جمله، یکی اش را می شنوم. مکث می کنم. چه صدای آشنایی. از عمقِ رویایی دور. روی همان جمله می مانم. این منم؟ تویی که این مطلب را می خوانی، تو تویی؟؟؟ اگر تو نیستی که می گوید، پس کیست؟ * * * کوآلا که حرف می زند، خود بخودی جواب می دهم، سرم پایین باشد یا بالا، چشمانم به چشمانش باشد یا به مانیتور. اگر من نمی شنوم، کیست که می شنود. * * * می خواهم باشم، آگاه و آنلاین! این چه کسی است که آفلاین مرا می راند؟ همچون روباتی در
سالهاست یادگاری های فیزیکی را نگه نمی دارم. از روزی که آگاه شدم این راه انتهایی ندارد، میل به کالکشن را شناختم و دستش برایم رو شد! به جمع آوری نکته ها و تجربه ها بسنده می کنم. هر نکته ای که به آن دست پیدا کنم، هر تجربه ای که صحتش برایم آشکار شود، به کلکسیونِ زیبای من می پیوندد.
بدنبال هر نشانه ای از حضور و حتی وجودت بودم! تضاد ها نگرانم می کرد اگر نباشی چه؟ زیبایی ها دلگرمم می کرد و رد پایی از تو محسوب می شد. آرامش را حضور تو تلقی می کردم، چقدر کم و کمرنگ داشتمت. تجربیات زیادی را هزینه کردم و می کنم. چه ها که از من ریخت و چه ها که باید ریخته شود از لابلای پرده ها و حجاب های احساسِ گناه، خشم و ناکامی، گاهی پرتویی، قسمتی از وجودم را گرم کرد، همان حرارت کوچک، سوختِ ادامه راهم را تامین کرد و ماندم! وگرنه من، خالی از عاطفه و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نوجوان سالم